zarbolmasall



داستان ضرب المثل ها, معنی ضرب المثل های فارسی

داستانضرب المثل از ترس گدایی، یک عمر گدایی

کاربرد ضرب المثل:

ضرب المثل از ترس گدایی، یک عمر گدایی در مورد افرادی گفته می شود که عمری را با سختی و فقر می گذرانند تا مبادا روزی فقیر شوند.

داستان ضرب المثل:

سالها پیش در میان حیوانات جنگل از جمله پرندگان، خزندگان، چرندگان و. پرنده ای بود که شکل زندگی اش کاملاً استثنایی بود. این پرنده برخلاف تمامی پرندگان دیگر برای تأمین غذای روزانه اش به جای غذا، کافی بود تا مقداری آب بنوشد و با خوردن آب گرسنگی و تشنگی این پرنده کاملاً برطرف می شد. این امتیاز باعث شده بود این پرنده خیلی راحت به هر کجا که آب هست پرواز کند و نیازهای خود را برآورده کند و خیلی راحت بتواند به زندگی خود ادامه دهد.

این پرنده ی عجیب مشکلی داشت که فقط مختص خودش بود. او همیشه می ترسید که آب های زمین تمام شود و او تشنه و گرسنه بماند. به همین دلیل پرنده چون از تمام شدن آب های جهان می ترسید همیشه کمتر از نیازش آب می خورد و دائم تشنه بود. هرچه پرندگان و حیوانات دیگر او را نصیحت می کردند که این روش تو اصلاً درست نیست، پرنده از عقایدش دست بردار نبود.

پرنده ی عجیب چندین سال این کار را انجام داد. او می دید که هم نوعانش روز به روز کمتر می شوند ولی هیچ گاه نمی دانست که آنها هم به خاطر روش غلط زندگی خود از بین می روند.

پرنده ی آب خور وقتی متوجه شد هم نوعانش روز به روز کمتر می شوند با خود فکری کرد و گفت: حتماً آنها صرفه جویی نکرده اند و بیشتر از نیازشان آب خورده اند. از آن روز به بعد پرنده تصمیم گرفت راه بیفتد میان حیوانات و از آنها بخواهد کمتر آب بخورند تا مدت بیشتری بتوانند از آب استفاده کنند.

او اول به سراغ کلاغ رفت، کلاغ که می دانست ترس او بی دلیل است به حرف های او گوش کرد ولی هیچ پاسخی به او نداد. بعد پرنده به دیدن کبک و اسب و الاغ رفت. تا اینکه به جغد رسید. جغد دانا با دقت حرف های او را گوش کرد. بعد لبخندی زد و به پرنده ی عجیب گفت: تو چرا می ترسی؟

تمام آب هایی که بخار می شوند و به آسمان می روند دوباره به شکل باران به زمین برمی گردند. تو فکر می کنی چقدر از آب های روی زمین را می خوری؟ اگر می بینی که تعداد پرندگان هم نوعت روز به روز کمتر می شود. به این دلیل است که آنها از ترس تشنه ماندن آنقدر آب نمی خورند تا می میرند. رفتار شما پرندگان عجیب شبیه به گدایی است که از ترس گدایی و بی پولی یک عمر گدایی می کند.

پرنده ی عجیب حرف های جغد دانا را باور نکرد و آنقدر کمتر و کمتر آب خورد تا اینکه مرد. و امروز هیچ اسمی هم از پرنده ی عجیب باقی نمانده.


 معنی ضرب المثل های فارسی, ریشه ضرب المثل های ایرانی

داستان ضرب المثل ﺑﺎﺭ ﺍﻻﻍ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﺮﺩﺍﺭﻧﺪ ﭘﺎﻻﻧﺶ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺑﻪﻣﻘﺼﺪ ﻧﻤﯽﺭﺳﺎﻧﺪ

کاربرد ضرب المثل:

ﺍﯾﻦ ﺿﺮﺏﺍﻟﻤﺜﻞ ﺭﺍ ﻣﻌﻤﻮﻻً ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﺍﻓﺮﺍﺩﯼ ﺑﻪﮐﺎﺭ ﻣﯽﺑﺮﻧﺪ ﮐﻪ ﺗﻦﭘﺮﻭﺭﻧﺪ ﻭ ﮐﺎﺭﯼ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻋﻬﺪﻩﺷﺎﻥ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﻧﻤﯽﺭﺳﺎﻧﻨﺪ ﻭ ﻣﺪﺍﻡ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﻣﯽﮔﯿﺮﻧﺪ. ﺍﺯ ﻃﺮﻑ ﺩﯾﮕﺮ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺁﻥﻫﺎ ﺍﻣﺘﯿﺎﺯﺍﺗﯽﻫﻢ ﺩﺍﺩﻩ ﻣﯽﺷﻮﺩ، ﺁﻥﺍﻣﺘﯿﺎﺯﺍﺕ ﺭﺍ ﻧﻤﯽﺑﯿﻨﻨﺪ ﻭ ﺑﺎﺯ ﺷﺎﻧﻪ ﺧﺎﻟﯽ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ﺍﺯ ﺯﯾﺮ ﺑﺎﺭ ﻣﺴﺌﻮﻟﯿﺖﻫﺎﯾﺸﺎﻥ .

داستان ضرب المثل:

ﻣﯽﮔﻮﯾﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﺮﺩ ﻫﯿﺰﻡﺷﮑﻨﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﻻﻍ ﻭ ﺷﺘﺮﯼ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥﻫﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺣﻤﻞ ﺑﺎﺭ ﻫﯿﺰﻣﺶ ﮐﻤﮏ ﻣﯽﮔﺮﻓﺖ. ﻫﯿﺰﻡﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺎﺭ ﺁﻥﻫﺎ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺷﻬﺮ ﻣﯽﺭﻓﺖ ﺗﺎ ﻫﯿﺰﻡﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺑﻔﺮﻭﺷﺪ.

ﺭﻭﺯﯼ ﻃﺒﻖ ﻣﻌﻤﻮﻝ ﻫﯿﺰﻡﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﺩﻭﺵ ﺍﻻﻍ ﻭ ﺷﺘﺮ ﺳﻮﺍﺭ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺷﻬﺮ ﺣﺮﮐﺖ ﮐﺮﺩ.

ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻧﻪ ﺭﺍﻩ ﺍﻻﻍ ﺑﻨﺎ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺑﻪ ﻧﺎﺳﺎﺯﮔﺎﺭﯼ ﻭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺴﺘﮕﯽ ﺯﺩ. ﻫﯿﺰﻡﺷﮑﻦ ﮐﻪ ﺩﯾﺪ ﺍﻻﻍ ﺗﻮﺍﻥ ﺣﻤﻞ ﻫﯿﺰﻡﻫﺎ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﺩ، ﺍﺯ ﺑﺎﺭ ﺍﻭ ﮐﻢ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﺮ ﺩﻭﺵ ﺷﺘﺮ ﮔﺬﺍﺷﺖ.

ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺭﻭﺍﻝ ﮔﺬﺷﺖ، ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻫﯿﺰﻡﺷﮑﻦ ﻫﻤﻪ ﺑﺎﺭ ﻫﯿﺰﻡ ﺭﻭﯼ ﺩﻭﺵ ﺍﻻﻍ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺭﻭﯼ ﺷﺘﺮ ﺳﻮﺍر ﮐﺮﺩ.

ﻫﻨﻮﺯ ﮐﻤﯽ ﻧﮕﺬﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﻻﻍ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪ ﻭ ﻭﺍﻧﻤﻮﺩ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﺪ ﺭﺍﻩ ﺑﺮﻭﺩ.

ﻫﯿﺰﻡﺷﮑﻦ ﺍﯾﻦﺑﺎﺭ ﺩﺭ ﺍﻗﺪﺍﻣﯽ ﺟﺎﻟﺐ ﭘﺎﻻﻥ ﺍﻻﻍ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺍﯾﻦﺑﺎﺭ ﺧﻮﺩ ﺍﻻﻍ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﭘﺎﻻﻧﺶ ﺭﻭﯼ ﺷﺘﺮ ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﺳﻮﺍﺭ ﮐﺮﺩ.


ضرب المثل با معنی, داستان ضرب المثل ها

داستانضرب المثل دل به دل راه دارد

ضرب المثل دل به دل راه دارد در مورد افرادی که به شدت به یکدیگر علاقه مند هستند ولی به دلایلی از یکدیگر دور می باشند به کار می رود.

بارها و بارها این جمله را شنیده ایم "دل به دل راه دارد" اما واقعا نمی دانیم که این ضرب المثل از کجا آب می خورد،گاه هنگام ابراز علاقه به دیگری طرف مقابل هم ابراز می دارد که چنین حسی به ما دارد ،یا در ذهن داریم به کسی فکر می کنیم ناگهان یا با ما تماس می گیرد و یا با او برخورد خواهیم کرد ؟ این مواقع است که حس می کنیم واقعا پیوندی نامرئی بین قلوب برقرار است.

داستان ضرب المثل:

در دوره ای که پیامبر اعظم اسلام تازه به پیامبری برگزیده شده بودند، تعداد کمی از افراد با این دین جدید آشنا بودند که یکی از این افراد اویس بن عامر یا اویس قرنی بود و او از وارستگان و دینداران برجسته زمان خود بود.

اویس قرنی در یمن زندگی می کرد و به کمک یاران پیامبر (صلی الله علیه وآله و سلم) با دین ایشان آشنا شده بود و به این دین علاقمند شده بود. آوازه ی دین داری و علاقمندی اویس به پیامبر رسیده بود. اویس مادر پیر و نابینایی داشت که نمی توانست به تنهایی از عهده ی زندگی اش برآید و به کمک تنها پسرش اویس نیازمند بود. اویس روزها شترچرانی می کرد و شترهای شهر را به صحرا می برد تا بچرند و با مزدی که از این کار می گرفت مخارج زندگی خود و مادرش را تأمین می کرد. ولی در آتش عشق دیدار پیامبر می سوخت.

وقتی خبر علاقه ی اویس برای دیدار با پیامبر به ایشان رسید، پیامبر فرمودند: رسیدگی به مادر ناتوانت واجب تر است و سعی کن به او احترام بگذاری و دل مادرت را به دست آوری.

اویس به پیام، حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) گوش کرد و پیش مادرش ماند ولی همیشه در آرزوی دیدن پیامبرش بود. تا اینکه یک روز آنقدر ش صحبت کرد تا توانست او را راضی کند که سه روزه تا مدینه به تاخت برود، پیامبرش را ببیند و برگردد. اویس تمام مایحتاج مادرش را برای سه روز تأمین کرد و او را به دو نفر از همسایه ها سپرد تا در نبود او مرتب به مادرش سر بزنند، بعد از مادرش خداحافظی کرد و به طرف مدینه حرکت کرد.

اویس بهترین اسب شهر را تهیه کرد و با کمترین باروبنه ولی با سرعت راهش را آغاز کرد. او یک شبانه روز تمام در راه بود تا به شهر مدینه رسید. در آن شهر سراغ خانه پیامبر را گرفت و سریع خود را به در خانه پیامبر رساند. ولی پیامبر آن روز در خانه نبود ایشان به شهر دیگری سفر کرده بودند و چند روز دیگر بازمی گشتند. اویس خیلی ناراحت شد، از یک طرف دوست داشت در مدینه بماند تا پیامبر بازگردند و از طرفی به مادرش قول داده بود سه روزه برگردد و اگر دیرتر برمی گشت مادرش نگران می شد. درنهایت اویس بدون اینکه پیامبر را ببیند مجبور شد به یمن برگردد.

وقتی به شهرش برگشت. حتی به مادرش هم نگفت که موفق به دیدن پیامبر نشده. او با خود فکر می کرد مادرش از اینکه بشنود این همه زحمت رفت و برگشت بی نتیجه مانده ناراحت می شود.وقتی پیامبر به مدینه برگشتند به یارانشان فرمودند: یک بوی آشنا در شهر پیچیده. در این مدت عزیزی اینجا بوده. یاران گفتند: بله پیامبر خدا چند روز پیش اویس به قصد دیدار شما به مدینه آمده بود ولی چون به مادرش قول داده بود نتوانست زیاد اینجا بماند. او خیلی ناراحت شد و بدون اینکه شما را ببیند به یمن برگشت. پیامبر فرمودند: اویس پیش من است چه در یمن باشد، چه در اینجا.

تا اینکه سال ها گذشت و پیامبر اسلام در پایان عمر وصیت نمودند که بعد از مرگ من یکی از پیراهن های مرا برای اویس قرنی ببرید، چون او از دوستان و نزدیکان ماست. این مرد کسی است که به عدد موی گوسفندان قبایل بزرگ عرب در قیامت او را شفاعت خواهند کرد.

بعد از رحلت پیامبر گروهی از نزدیکان و یاران پیامبر، پیراهن ایشان را برای اویس به یمن بردند. اویس با دیدن یاران و نزدیکان پیامبر شروع به گریه کرد و از او پرسیدند چرا گریه می کنی؟ گفت می دانم پیامبر از این دنیا رفته اند و شما پیراهن ایشان را برای من آوردید.

یاران پیامبر تعجب کردند و گفتند: تو از کجا خبر داشتی پیامبر فوت کردند؟ اویس همانطور که گریه می کرد گفت: انگار دل من از این واقعه خبر داشت، درست است که من در یمن زندگی می کنم ولی دلم همیشه با ایشان بوده.


ضرب المثل های فارسی, ریشه تاریخی ضرب المثل

داستان ضرب المثل اگر بشود ، چه شود

کاربرد ضرب المثل :

ضرب المثل اگر بشود، چه شود در مورد افراد خوش بینی به کار می رود که گاه خودشان می دانند کاری که در حال انجام آن هستند بی فایده است ولی باز هم بر انجام آن اصرار دارند.

داستان ضرب المثل :

روزی، ملانصرالدین به شهری ساحلی سفر کرد. ملا که تا آن موقع دریا را ندیده بود، وقتی به کنار دریا رسید خیلی تعجب کرد و از دیدن این همه آب، که انتهایش معلوم نبود و تا چشم قادر به دیدن بود، آب بود، حیرت زده شد. ملا ساعت ها لب دریا نشست و به آن نگاه کرد او احساس می کرد در برابر این عظمت و بزرگی باید کاری کند. باید از این همه نعمت که پیش رویش است نهایت استفاده را بکند.

بعد از چند ساعت از لب ساحل بلند شد و به شهر بازگشت. به اولین بقالی که رسید ظرف ماستی خرید و دوباره بازگشت و آمد و در کنار ساحل نشست و شروع کرد با قاشق کم کم ماست را در آب حل کردن. مردی از آنجا می گذشت، ملا را شناخت نزدیک آمد سلام و علیک کرد و پرسید: ملا چه کار می کنی؟

ملا خونسرد گفت: دارم دوغ درست می کنم. مرد گفت: دوغ با ظرفی ماست به این کوچکی که در آب دریا حل می کنی، داری دوغ درست می کنی؟ ملا همانگونه که در عوالم خودش بود گفت: فکرش را بکن من که از دارایی های روی خشکی بهره ای نبرده ام اگر شانس بیاورم این دوغ درست شود، آن وقت بتوانم آن را بفروشم چقدر ثروتمند خواهم شد. فکرش را بکن اگر بشود، چه می شود.

مرد که اوضاع را اینگونه دید با خنده گفت: ملا به فکر ما هم باش از این همه نعمت بهره ای هم به ما بده. ملانصرالدین گفت: باشه، تو دعاکن این دوغ خوبی درست شود، چند کوزه ام به تو خواهم داد. تا به خانه ببری و با خانواده ات بخوری.


داستان ضرب المثل, ریشه ضرب المثل

داستانضرب المثل آدم گرسنه سنگ را هم می خورد

مورد استفاده:

یعنی هر چیزی در جای خودش ارزش واقعی خود را نشان می دهد.

داستان ضرب المثل:

روزی روزگاری لقمان حكیم با پسرش از كوچه ای عبور می كردند كه ناگهان صدای اذان شنیدند. پسرش گفت: پدر برای نماز به مسجد برویم و بعد از نماز برای نهار به منزل برویم. امروز مادرم برای نهار غذای خوشمزه ای آماده كرده. لقمان و پسرش به مسجد رفتند و بعد از خواندن نماز، پسر مسیر خانه را در پیش گرفت لقمان كمی صبر كرد و گفت: اگر مطمئن هستی كه مادرت غذای خوشمزه ای برای ما مهیا كرده به خانه برویم.

پسر لقمان كه این حرف را از پدرش شنید با تعجب از پدرش پرسید: اتفاقی افتاده تاكنون یاد ندارم به فكر این باشید كه بهترین غذاها را برای شما مهیا كرده باشند. لقمان گفت: عزیزم! فراموش مكن، هرگز چیزی نخوری مگر اینكه بهترین غذاها باشد و هیچ جایی نخوابی مگر جایی كه نرم ترین و راحت ترین بسترها باشد.

پسر گفت: پدر جان با خوراك معمولی و رختخواب عادی هم می توان زندگی كرد. ولی لقمان حكیم قبول نكرد.

مدتی از آن روز گذشت یك روز لقمان به همراه پسرش صبح زود خانه را به قصد سفر ترك كردند. حوالی ظهر به كنار رودخانه ای رسیدند و در سایه ی درختی در كنار رودخانه نشستند. پسر جوان كه خیلی خسته و گرسنه شده بود، به پدر گفت: كاش غذایی برای خوردن و جایی برای خوابیدن داشتیم، لقمان كمی نان خشك كه همراه داشت نشان داد و گفت: همین را برای خوردن داریم، اگر می خواهی بخور و خودش شروع به خوردن كرد.

پسر جوان كه خیلی گرسنه بود نیز به ناچار تكه ای نان از پدر گرفت و شروع به خوردن كرد. وقتی نان تمام شد، پسر گفت: كاش می شد كمی استراحت كنیم. لقمان بقچه اش را زیر سرش گذاشت و روی همان زمین كه نشسته بود به خواب رفت، پسر كه خیلی خسته بود و توان پیاده روی مجدد را نداشت مانند پدرش بقچه اش را زیر سرش گذاشت و به سرعت خوابش برد. بعد از چند ساعتی هر دو از خواب بیدار شدند، هر دو نیروی تازه ای گرفته بودند و آماده ی حركت بودند، پسر رو به پدر كرد و گفت: هم غذای خوبی بود و هم خواب شیرینی و به راه افتادند.

مقداری از راه را كه پیمودند پسر به یاد آن روز كه از مسجد به خانه بازمی گشتند افتاد كه پدرش گفت بهترین خوراك را بخور و بهترین جا بخواب، پسر رو كرد به پدر و گفت: پدر امروز بهترین خوراك را نخوردیم و بهترین جا هم نخوابیدیم ولی حال خیلی خوبی داریم. لقمان با لبخندی به پسرش گفت: فرزندم ما بهترین را خوردیم و بهترین جا خوابیدیم. پسر گفت: حالا نان خشك خوردن و بر روی سنگ كنار رودخانه خوابیدن بهترین شد.

لقمان حكیم گفت: منظور من این بود كه تا وقتی واقعاً گرسنه نیستی چیزی نخور آدم وقتی گرسنه است ارزش خوراك را می داند. آدم گرسنه سنگ را هم می خورد. و وقتی كار كرده ای و خیلی خسته ای بخواب در آن صورت زمین سفت هم همچون گهواره ای نرم برای تو آرامش بخش خواهد بود.


ضرب المثل ایرانی با معنی, داستان ضرب المثل ها

داستان ﺿﺮﺏﺍﻟﻤﺜﻞ گل پشت و رو ندارد

درجمع مردم یا در مکانی یکی بالاجبار پشت به یکی می ایستدیا می نشیند ازاینکه پشت به کسی می باشدازآن شخص عذرخواهی می کند.

شخص هم درجواب میگویدخواهش می کنم عیب نداردو به کنایه میگوید:

راحت باش،<<گل پشت وروندارد>>

ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ ﺭﻭﺯﯼ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺻﺒﺎ ﻭ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﻣﻠﮏ ﺍﻟﺸﻌﺮﺍﺀ ﻭ ﺷﻬﺮﯾﺎﺭ ﺟﻮﺍﻥ ﺩﺭ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﭘﺎﻣﻨﺎﺭ ﺩﺭ ﯾﮏ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﺁﺗﺶ ﺑﺎﺯﯼ ﺭﺍ ﺗﻤﺎﺷﺎ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ . ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﺑﻠﻨﺪ ﻗﺪ ﻭ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺯﯾﺒﺎ ﮐﻪ ﺍﻭ ﻫﻢ ﺑﺎ ﺷﻮﺭ ﻭ ﺷﻮﻕ ﺁﺗﺶ ﺑﺎﺯﯼ ﺭﺍ ﺗﻤﺎﺷﺎ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ.

ﻧﻈﺮ ﺷﻬﺮﯾﺎﺭ ﺭﺍ ﺟﻠﺐ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ . ﺍﺳﻢ ﺍﯾﻦ ﺩﺧﺘﺮ ﺯﯾﺒﺎ rlm;<<ﺛﺮﯾﺎ rlm;>> ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﯾﮏ ﺳﺮﻫﻨﮓ ﺍﺭﺗﺶ ﺑﻮﺩ ﻭﻟﯽ ﺷﻬﺮﯾﺎﺭ ﺩﺭ ﺍﺷﻌﺎﺭﺵ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ rlm;<< ﭘﺮﯼ rlm;>> ﻧﺎﻣﯿﺪﻩ ﺍﺳﺖ . ﺍﻭ ﭼﻨﺎﻥ ﻣﺠﺬﻭﺏ ﺍﯾﻦ ﺩﺧﺘﺮ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻗﻮﻝ ﺧﻮﺩﺵ rlm;<< ﺭﻭﺣﻢﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺍﻭ ﺑﻪ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﺩﺭ ﺁﻣﺪ rlm;>>. ﺁﺷﻨﺎﯾﯽ ﺷﺎﻋﺮ ﺟﻮﺍﻥ ﺑﺎ rlm;<<ﭘﺮﯼ rlm;>> ﻣﻨﺠﺮ ﺑﻪ ﺩﯾﺪﺍﺭﻫﺎﯾﯽ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺧﻮﺷﯽ ﺩﺭ ﺯﻧدﮕﯽ ﺷﻬﺮﯾﺎﺭ ﺁﻏﺎﺯ ﻣﯽﺷﻮﺩ.

ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﻋﺸﻖ ﻭ ﺩﻟﺒﺎﺧﺘﮕﯽ ﺁﻧﻬﺎ ﻭِﺭﺩ ﺯﺑﺎﻧﻬﺎ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ. ﻫﻤﺰﻣﺎﻥ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺍﯾﺎﻡ ﺧﻮﺵ ﺗﻮﺍﻡ ﺑﺎ ﺍﺷﺘﻬﺎﺭ ﺷﺎﻋﺮ ﺟﻮﺍﻥ ﺗﺪﺭﯾﺠﺎ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺑﻌﻀﯽ ﺗﻐﯿﯿﺮﺍﺕ ﺩﺭ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻭ ﮐﺮﺩﺍﺭ ﭘﺮﯼ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﻭﺍﯾﻞ ﺁﻧﺮﺍ ﺣﻤﻞ ﺑﺮ ﻧﺎﺯ ﮐﺮﺩﻥ ﻭ ﺩﻟﺒﺮﯼ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ. کهﻏﺰﻝ ﺯﯾﺒﺎﯼrlm;<< ﮔُﻞ ﭘُﺸﺖ ﻭ ﺭﻭ ﻧﺪﺍﺭﺩ rlm;>> از ﺍﺣﺴﺎﺳﺎﺕ ﺷﺎﻋﺮ ﻧﺎﺯﮐﺪل در این دوره می باشد.

که ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﺑﻪ ﯾﺎﺩﮔﺎﺭ ﻣﺎﻧﺪﻩﺍﺳﺖ:

ﺑﺎﺭﻧﮓ ﻭ ﺑﻮﯾﺖ اﯼ ﮔﻞ،ﮔﻞ ﺭﻧﮓ ﻭ ﺑﻮ ﻧﺪﺍﺭﺩ

ﺑﺎ ﻟﻌﻠﺖ ﺁﺏ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﺁﺑﯽ ﺑﻪ ﺟﻮ ﻧﺪﺍﺭﺩ

ﺍﺯﻋﺸﻖ ﻣﻦ ﺑﻪ ﻫﺮﺳﻮ،ﺩﺭ ﺷﻬﺮ ﮔﻔﺘﮕﻮﯾﯽﺍﺳﺖ

ﻣﻦ ﻋﺎﺷﻖ ﺗﻮ ﻫﺴﺘﻢ، ﺍﯾﻦ ﮔﻔﺘﮕﻮ ﻧﺪﺍﺭﺩ

دﺍﺭﺩ ﻣﺘﺎﻉ ﻋﻔﺖ، ﺍﺯ ﭼﺎﺭ ﺳﻮ ﺧﺮﯾﺪﺍﺭ

ﺑﺎﺯﺍﺭ ﺧﻮﺩﻓﺮﻭﺷﯽ، ﺍﯾﻦ ﭼﺎﺭ ﺳﻮ ﻧﺪﺍﺭﺩ

ﺟﺰ ﻭﺻﻒ ﭘﯿﺶ ﺭﻭﯾﺖ، ﺩﺭ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﻧﮕﻮﯾﻢ

ﺭﻭ ﮐﻦ ﺑﻪ ﻫﺮ ﮐﻪ ﺧﻮﺍﻫﯽ، ﮔﻞ ﭘﺸﺖ ﻭ ﺭﻭ ﻧﺪﺍﺭﺩ

ﮔﺮ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﻭﺻﻠﺶ، ﭘﯿﺮﻡ ﮐﻨﺪ ﻣﮑﻦ ﻋﯿﺐ

ﻋﯿﺐ ﺍﺳﺖ ﺍﺯ ﺟﻮﺍﻧﯽ، ﮐﺎﯾﻦ ﺁﺭﺯﻭ ﻧﺪﺍﺭﺩ

ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﺭﻭﯼ ﻣﻦ ﭼﻮﻥ، ﺭﺧﺴﺎﺭﻩ ﺑﺮﻓﺮﻭﺯﺩ

ﺭﺥ ﺑﺮﻓﺮﻭﺧﺘﻦ ﺭﺍ، ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﺭﻭ ﻧﺪﺍﺭﺩ

ﺳﻮﺯﻥ ﺯ ﺗﯿﺮ ﻣﮋﮔﺎﻥ ﻭﺯ ﺗﺎﺭ ﺯﻟﻒ ﻧﺦ ﮐﻦ

ﻫﺮ ﭼﻨﺪ ﺭﺧﻨﻪ ﯼ ﺩﻝ، ﺗﺎﺏ ﺭﻓﻮ ﻧﺪﺍﺭﺩ

ﺍﻭ ﺻﺒﺮ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺍﺯ ﻣﻦ، ﺑﺨﺘﯽ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻧﺪﺍﺭﻡ

ﻣﻦ ﻭﺻﻞ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺍﺯ ﻭﯼ، ﻗﺼﺪﯼ ﮐﻪ ﺍﻭ ﻧﺪﺍﺭﺩ

ﺑﺎ rlm;<<ﺷﻬﺮﯾﺎﺭ rlm;>> ﺑﯽ ﺩﻝ، ﺳﺎﻗﯽ ﺑﻪ ﺳﺮﮔﺮﺍﻧﯽ ﺍﺳﺖ

ﭼﺸﻤﺶ ﻣﮕﺮ ﺣﺮﯾﻔﺎﻥ، ﻣﯽ ﺩﺭ ﺳﺒﻮ ﻧﺪﺍﺭﺩ


ضرب المثل فارسی, ضرب المثل های انگلیسی

داستانضرب المثل خودش را بیار ولی اسمش را نیار

در روزگاران گذشته ، تاجر ثروتمندی به قصد سفر کوتاهی خانه و کاشانه ی خود را ترک کرد. غذا و مایحتاج مختصری برداشت و سوار بر اسبش به صحرا رفت. مرد فکر می کرد مسافت شهرش تا شهری که قصد سفر به آن را دارد کوتاه است چون دیده بود مردم معمولاً دو روزه می روند و برمی گردند. او با خود می گفت: صبح زود می روم تا ظهر می رسم کارم را انجام می دهم، شب را در کاروانسرایی استراحت می کنم و فردا صبح دوباره به شهرم بازمی گردم.

بازرگان ابتدای مسیر را خوب رفت ولی هرچه به ظهر نزدیک تر می شد، هوا گرم تر می شد. حوالی ظهر مرد تاجر به دوراهی رسید. کلافه شده بود به اشتباه به راهی که او را به وسط صحرا می کشاند رفت. مرد دید هرچه می رود به جایی نمی رسد فقط صحرا بود. کم کم هوا تاریک می شد که چند مرد صحرانشین را دید. امیدی تازه گرفت که شاید آنها بتوانند کمکش کنند و یا بتواند شب را در کنار آنها بماند و فردا به فکر راه چاره ای باشد.

به سرعت خود را به آنها رساند. سلام کرد و گفت: من تاجر سرشناس و پولداری در شهر فلان هستم ولی امشب راه را گم کرده ام. من می خواهم که شما امشب به من غذا و جای خواب بدهید.

مردان صحرانشین که در چادر خود در حال غذا خوردن بودند به رسم مردم صحرانشین که به مردم در راه مانده کمک می کنند و فارغ از اینکه او کیست و چه شغلی دارد او را در غذای خود سهیم کردند، بعد هم نمدی به او دادند، و گفتند برو و آن گوشه ی چادر بخواب. مرد که اصلاً توقع چنین رفتاری را نداشت و می خواست به واسطه ی موقعیت شغلی اش بهترین غذا و بهترین جای چادر بخوابد خیلی ناراحت شد و قبول نکرد که نمد را به دور خود بپیچد و بخوابد، مردان صحرانشین که خیلی خسته بودند، نمد را به دو خود پیچیدند و خوابیدند.

ساعتی از شب که رفت، سرمای شب های صحرا بر او غلبه کرد و رفت نمد را به دور خود پیچید تا بخوابد، کمی خوابید ولی پس از مدتی دوباره از شدت سرما و لرز بیدار شد، هرچه نگاه کرد چیزی برای گرم کردن خود پیدا نکرد. شروع کرد به داد و بیداد که این چه رسم مهمان نوازی است، شما باید آتشی روشن کنید تا من گرم شوم. یکی از مردها با حالت خواب آلود گفت: زیر چادر نمی شود آتش روشن کنیم. چادر سریع آتش می گیرد و می سوزد مرد تاجر گفت: پس من چه کار کنم دارم یخ می زنم؟ گفت: چیزی نداریم. اگر می خواهی پالان خر آن گوشه هست آن را می خواهی برایت بیاورم. تاجر اول ناراحت شد و هیچ نگفت و خواست بخوابد ولی نتوانست سرما به حدی بر او غلبه کرد که گفت: باشه خودش را بیار، ولی اسمش را نیار.


ضرب المثل ایرانی با معنی, داستان ضرب المثل ها

داستانضرب المثل دشمن دانا به از نادان دوست

کاربرد ضرب المثل:

ضرب المثل دشمن دانا به از نادان دوست کنایه به افرادیست که در انتخاب دوست اشتباه می کنند و گرفتار می شوند.

داستان ضرب المثل:

در زمانهای گذشته، پادشاهی در شهری حکومت می کرد که بسیار رئوف و مهربان بود، پادشاه به ضعیفان کمک می کرد و جلوی زورگویی ثروتمندان زورگو را می گرفت. این پادشاه به خاطر رفتار منحصر به فردش دشمنان بسیار زیادی داشت. بسیاری از دشمنان او طی سال ها در لباس نگهبان حرمسرا به او حمله کرده بودند و می خواستند وقتی او خواب است او را بکشند.

این پادشاه مهربان همسری داشت که خیلی مواظب پادشاه بود و چون شاهد چندین بار خیانت اطرافیان به پادشاه بود، به او پیشنهاد داد تا میمونی را به قصر آورد و تربیت کند تا شب ها بالای سر پادشاه پاسبانی دهد. همسرش می گفت میمون چون حیوان است و از روابط انسان ها و حسادت های میان آنها خبر ندارد فقط کسی که به او محبت می کند را می شناسند و به او خدمت می کند.

یک روز مردی به علت ی که در شهر خود انجام داده بود آواره ی کوه و بیابان شده بود و به شهر این پادشاه رسید، مرد خسته و گرسنه بود و چون کاری بلد نبود منتظر ماند تا شب شود و به قصد ی وارد خانه ای شود. همینطور که در کوچه و بازار قدم می زد، آوازه ی خوبی های این پادشاه و قصر بسیار زیبایش با تزئینات مخصوصش را شنید و تصمیم گرفت شب یکراست به قصر شاه برود و چیز باارزشی بد.

شب هنگام وارد قصر شد و با شگردهایی که بلد بود توانست خود را به اتاق خواب پادشاه برساند و دید اتاقی است بسیار زیبا با پرده های ابریشمی، مجسمه هایی از طلا و نقره و حتی عاج فیل. دیوارهای اتاق با زیباترین تزئینات آراسته شدند. در گوشه ی اتاق میمونی را دید که در حال بازی و جست و خیز بود. در همین حین صدای پادشاه را شنید که می آمد تا بخوابد. مرد ، پشت یکی از پرده های اتاق پنهان شد. تا زمانی که پادشاه خوابید بتواند یکی از اشیاء گرانبهای اتاق را بد و با خود ببرد.

مدتی را پشت پرده منتظر ماند تا پادشاه به خواب برود. وقتی مطمئن شد پادشاه خواب است و خواست از پشت پرده بیرون بیاید ناگهان مارمولک بزرگی وارد اتاق خواب پادشاه شد و به سمت پادشاه رفت و روی سینه ی پادشاه ایستاد ناگهان میمون خنجری برداشت و خواست مارمولک را بکشد که مرد بی اختیار نعره زد حیوان نکن. مرد پرید و دست میمون را گرفت. در همین حین پادشاه از خواب بیدار شد و مات و متحیر دید مردی دست میمون نگهبانش را در حالی که چاقویی در دستش است گرفته.

پرسید: تو کیستی؟ مرد میمون را رها کرده و در برابر حاکم تعظیم کرد و گفت: جناب حاکم خداوند مرا برای حفاظت از جان شما فرستاده. من دشمن دانای تو هستم و این میمون دوست نادان.

جناب حاکم در واقع من هستم و به قصد ی از اموال قصر وارد خانه شما شدم. اگر من اینجا نبودم و حواسم به حضرت عالی نبود چه بسا این دوست نادان شما را غرق در خون می کرد. خداوند مرا که مسافری در راه مانده ام امشب به قصر شما کشانده تا شما از این اتفاق جان سالم به در برید.

وقتی قضایا برای حاکم روشن شد، پادشاه سجده شکر به جا آورد و گفت: خداوند خواسته تا جان دوباره ای به من بدهد و این جان دوباره توسط تو به من بازگشته و الحق دشمن دانا به از دوست نادان است.


انواع ضرب المثل ایرانی:

1- ضرب المثل نرود میخ آهنین در سنگ

2- ضرب المثل با اون زبون خوشت، با پول زيادت، يا با راه نزديكت !

3- ضرب المثل اگه مردی، سر این دسته هونگ ( هاون ) و بشکن !

4- ضرب المثل اگه بگه ماست سفیده، من میگم سیاهه !

5- ضرب المثل پیش از چوب غش و ریسه می رود

6- ضرب المثل بازبان خوش مار را از سوراخ بیرون می کشد

7- ضرب المثل با پا راه بري كفش پاره ميشه، با سر كلاه !

8- ضرب المثل به يكي گفتند : بابات از گرسنگي مرد . گفت : داشت و نخورد ؟ !

9- ضرب المثل بمرگ ميگيره تا به تب راضي بشه !

10- ضرب المثل ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی که این ره که تو می روی به ترکستان است

11- ضرب المثل تا مردم سخن نگفته باشد عیب و هزش نهفته باشد

12- ضرب المثل توانگری به قناعت به از توانگری به بضاعت

13- ضرب المثل اگه نی زنی چرا بابات از حصبه مرد !

14- ضرب المثل اگه هفت تا دختر کور داشته باشه، یکساعته شوهر میده!

15- ضرب المثل میمون پیر دستش را داخل نارگیل نمی کند

16- ضرب المثل صد رحمت به سرگردنه

17- ضرب المثل از این ستون به آن ستون فرج است

- ضرب المثل آش کشک خاله ات رو بخوری پاته نخوری پاته

19- ضرب المثل پا به دریا بگذاره دریا خشک می شود

20- ضرب المثل بوجار لنجونه از هر طرف باد بياد، بادش ميده !

21- ضرب المثل بهر كجا كه روي آسمان همين رنگه !

22- ضرب المثل حسود از نعمت حق بخیل است و بنده بی گناه را دشمن می داند: حسادت.

23- ضرب المثل حال در ماندگان کسی داند که به اصول خویش در ما ند:

24- ضرب المثل بعد از چهل سال گدايي، را گم كرده !

25- ضرب المثل بعد از هفت كره، ادعاي بكارت !

26- ضرب المثل خاشاك به گاله ارزونه، شنبه به جهود !

27- ضرب المثل ایرانی خار را در چشم ديگران مي بينه و تير را در چشم خودش نمي بينه !

28- ضرب المثل گر تو بهتر ميزني بستان بزن !

29- ضرب المثل خدا خر را شناخت، شاخش نداد !

30- ضرب المثل خدا داده بما مالي، يك خر مانده سه تا نالي !

31- ضرب المثل گر گدا كاهل بود تقصير صاحب خانه چيست ؟!

32- ضرب المثل گرگ دهن آلوده و يوسف ندريده !

33- ضرب المثل گرهي كه با دست باز ميشه نبايد با دندان باز كرد !

34- ضرب المثل خدا دير گيره، اما سخت گيره !

35- ضرب المثل گوسفند بفكر جونه، قصاب به فكر دنبه !

36- ضرب المثل گوشت جوان لب طاقچه است !

37- ضرب المثل بقاطر گفتند بابات كيه ؟ گفت : آقادائيم اسبه !

38- ضرب المثل اینو که زائیدی بزرگ کن !

39- ضرب المثل این هفت صنار غیر از اون چارده شی است !

40- ضرب المثل چند تا پیراهن بیشتر پاره کرده: با تجربه تر است.

41- ضرب المثل چغندر به هرات زیره به کرمون: هر چیزی به جای خودش.

42- ضرب المثل چیزی که عوض داره گله نداره

43- ضرب المثل اگه زاغی کنی، روقی کنی، میخورمت !

44- ضرب المثل اگه زری بپوشی، اگر اطلس بپوشی، همون کنگر فروشی !

45- ضرب المثل جواب ابلهان خاموشیست

46- ضرب المثل جانماز آب کشیدن

47- ضرب المثل براي يه دستمال قيصريه رو آتيش ميزنه !

48- ضرب المثل بر عكس نهند نام زنگي كافور !

49- ضرب المثل به روباهه گفتند شاهدت كيه ؟ گفت: دمبم !

50- ضرب المثل جایی نمی خوابه که آب زیرش بره !

51- ضرب المثل از نو کیسه قرض مکن، قرض کردی خرج نکن !

52- ضرب المثل از هر چه بدم اومد، سرم اومد !

53- ضرب المثل ایرانی از این گوش میگیره، از آن گوش در میکنه !

54- ضرب المثل اسباب خونه به صاحبخونه میره !

55- ضرب المثل از دور دل و میبره، از جلو زَهره رو !!

56- ضرب المثل از سه چیز باید حذر کرد، دیوار شکسته، سگ درنده، زن سلیطه !

57- ضرب المثل از شما عباسی، از ما رقاصی !

58- ضرب المثل اکبر ندهد، خدای اکبر بدهد !

59- ضرب المثل گيسش را توي آسيا سفيد نكرده !

60- ضرب المثل فارسی گابمه و آبمه و نوبت آسيابمه !

61- ضرب المثل گاوش زائيده !


1 اجاره نشين خوش نشينه !

2 ارزان خري، انبان خري !

3 از اسب افتاده ايم، اما از نسل نيفتاده ايم !

4 از اونجا مونده، از اينجا رونده !

5 از اون نترس كه هاي و هوي داره، از اون بترس كه سر به تو داره !!

6 از اين امامزاده كسي معجز نمي بينه !!

7 از اين دم بريده هر چي بگي بر مياد !!

8 از اين ستون بآن ستون فرجه !

9 از بي كفني زنده ايم !

10 از دست پس ميزنه، با پا پيش ميكشه !

11 از تنگي چشم پيل معلومم شد --- آنانكه غني ترند محتاج ترند !

12 از تو حركت، از خدا بركت .!


1 اجاره نشين خوش نشينه !

2 ارزان خري، انبان خري !

3 از اسب افتاده ايم، اما از نسل نيفتاده ايم !

4 از اونجا مونده، از اينجا رونده !

5 از اون نترس كه هاي و هوي داره، از اون بترس كه سر به تو داره !!

6 از اين امامزاده كسي معجز نمي بينه !!

7 از اين دم بريده هر چي بگي بر مياد !!

8 از اين ستون بآن ستون فرجه !

9 از بي كفني زنده ايم !

10 از دست پس ميزنه، با پا پيش ميكشه !

11 از تنگي چشم پيل معلومم شد --- آنانكه غني ترند محتاج ترند !

12 از تو حركت، از خدا بركت .!

13 از حق تا نا حق چهار انگشت فاصله است !

14 از خر افتاده، خرما پيدا كرده !

15 از خرس موئي، غنيمته !

16 از خر ميپرسي چهارشنبه كيه ؟!


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

تخیلات یک نیمه مهندس کتابخانه شهید الیاس موحد مطالب اینترنتی . ameneh1 پرنیان مطالب اینترنتی بلاگی برای یو فایل دانلود کتاب پی دی اف پرسش مهر 20